خاطراتی از شهید سعیدِ علی بابائی
دوم دی ماه بود که با شهید سعید علی بابایی به جبهه ی شوش شهر شهیدان گمنام عازم شدیم. در شهر شهید پرور و شهادتگاه شوشِ شهید پذیر چهار روز بودیم ، در حمام دیدم که این شهید بزرگوار غسل شهادت کرد و من متعجب شدم ، گفتم:«دوست عزیز هنوز که خط مقدم نرفتیم ، اصلا این جا خبری نیست.» ولی می دانست و کاملا آگاه بیدار بود که روزی به فیض شهادت نائل خواهد شد.
بعد از چها روز به خط مقدم رفتیم و از قضا با هم همسنگر بودیم و او آرپی جی زن گروه بود. زبان من قادر نیست از خوبی ها و دلاوری های او بگویم.
شهید سعیدِ علی بابایی چنان اخلاق و رفتاری داشت که بچه های رزمنده همه معتقد بودند او شهید خواهد شد.
او چنان خلوص و تقوا داشت که وقت نماز ، او را پیش نماز خود قرار می دادیم ؛ زیرا سعید در بین ما از همه پاک تر ، باتقواتر ، آگاه تر و داناتر بود.
او همیشه داخل سنگر در دل شب های تار گریه کنان دعای توسل می خواند. آری ، گویا او مشتاق دیدار حضرت امام زمان(عج)بود و در حال گریستن در بین دعای توسل می گفت:«آیا می شود من هم امام زمان (عج) را ببینم.»
آری ، شما نمی دانید و قتی به نماز می ایستاد با چه حالتی نماز می خواند. وقتی می خواست به نگهبانی برود همیشه قبل از آن وضو می گرفت و آنگاه سر پست نگهبانی حاضر می گشت.
دو ماه از مأموریت ما گذشته بود که شهید سعید علی بابایی گفت:«می ترسم یک ماه دیگر تمام شود و من شهید نشوم.» ولی دیدیم چگونه او در کم تر از یک ماه ، به آرزو و معشوق خود یعنی شهادت رسید. او همیشه آرزوی دیدار امام زمان را داشت من که او را غلتیده در خونش دیدم ، می توانم بگویم که او امام زمان را دید و هم چنین خدای خودش را نیز دید.
پیام شهیدان عزیز ما و نیز سعید قهرمان ما این بود که قدر امام [خمینی] را بدانید و همیشه گوش به فرمان او باشید و جلو هرگونه توطئه را بگیرید.
شهید علی بابایی این انسان به تمام معنی عاشق خدا ، سرانجام در تاریخ 06 / 01 / 1361 در نزدیکی عین خوش ، توسط مزدوران عراقی شهید و به معشوق خود الله رسید.
( والسلام )
وصیت نامه ی
شهید سعید علی بابایی
وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
سوره آل عمران ؛ آیه ۱۶۹
گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، آنان زنده اند و نزد خدای خود روزي می گیرند.
من مرگ با عزت را به زندگی ذلت بار ترجیح می دهم. و خدا را شکر عمرم را تا فرا رسیدن یوم الله قرار داده است و شهادت سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود و پایان راه همه مردم مرگ است و چه بهتر که این جان بی ارزش در راه خدا فدا کنیم و با فدا کردن این جان بی ارزش یک چیز با ارزش بگیریم که آن آخرت است.
من به سوی شهادت می روم و به سوی او پرواز می کنم و از شهادت مرا باکی نیست. شهادت مانند مادری است تنها فرزند خویش را در آغوش خود می کشد. شهادت اوج و آرزوی هر مسلمان است. شهادت قله ی انسانیت است که من با به شهادت رسیدن ، جان ناقابل ام را در راه پیروزی اسلام و در پیشگاه مولایم مهدی (عج) تقدیم و امیدوارم این قطره ی خون من مورد لطف و پذیرش آقا ولی عصر(عج) و نایب او امام خمینی قرار بگیرد.
از پدر و مادرم و برادرانم و تمام اقوام و دوستان یک به یک حلالیت می خواهم و می خواهم راه مرا ادامه دهند و سلاح مرا زمین نگذارند تا دشمن بداند که ما عاشقان شهادت تا دمار از روزگار مزدوران آمریکایی و اطرافیان در نیاوریم ساکت نخواهیم نشست.
برادران و مادر و پدر و اقوام و دوستان هیچ برای من گریه نکنند ، فقط برای پیروزی اسلام به سوی درگاه خدا گریه و زاری کنند.
بیا اي مهربان مادر شجاع و قهرمان پرور
كنار سنگر من
اگر ديدي به خون غلطان تنم افتاده در ميدان
به زانو نه ســــــر من
چو من سرباز اسلامـــم رسد چون به تو پيغامم
حلالم كن حلالم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهـید سعـید علــی بـابـایـی
تاریخ شهادت: 06 / 01 / 1361
محل شهادت: عین خوش
شهید رستم علی بابائی
شهید رستم علی بابائی
فرزند سلطان علی در تاریخ 15 / 02 / 1350 در شهر کیانِ شهر کُرد دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات مقطع ابتدایی و راهنمایی را با بهترین نمرات گذرانید و در مقطع متوسطه در دبیرستان سید جمال الدین ا سد آبادی شهر کُرد مشغول به تحصیل بود که در مورخ 06 / 01 / 1367 به جبهه اعزام گردید و درتاریخ 28 / 01 / 1367 در منطقه ی فاو مفقود گردید.
زندگی نامه ی
شهید سعید علی بابایی
تاریخ شهادت: 06 / 01 / 1361
محل شهادت: عین خوش
بسم رب الشهداء والصدیقین
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ ۖ ؛در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند.(توبه / 111 )
شهید سعید بابایی در سال 1343 در خانواده ای مذهبی و اصیل در شهر کیانِ شهر کرد به دنیا آمد. وی از همان اوایل زندگی روحی سرشار از عاطفه و گذشت داشت و لذت های زودگذر دنیوی در اراده ی استوار او بی مقدار بود.
در سن هفت سالگی به مدرسه راه یافت با هوش و زکاوت و اخلاق نیکویش در قلب همه نفوذ نمود. در دوره ی راهنمایی نیز این چنین بود و روز به روز قلب اش روشن می شد و با مسائل و عقاید اسلامی آشنا می گشت و بر اساس همین امور در دوران انقلاب با تمام وجود به انقلاب اسلامی کمک می کرد و یک لحظه آرام نگرفت.
این شهید والامقام در دبیرستان هم از نظر اخلاق و فعالیت های سیاسی مذهبی دانش آموز نمونه بود.
وی قبل از اعزام به جبهه در انجمن اسلامی دبیرستان شهید مظلوم دکتر بهشتی شهر کُرد فعالیت داشت. بیش ترین فعالیت او سال های قبل از انقلاب و پیش از شهادتش بود که به همراه دوستانش برخی از شب ها نگهبان می شدند که به جمع آوری اعلامیه ها و شعارهای منحرف و ضد انقلاب و از بین بردن آن ها می پرداختند.
او کم کم از درس و دبیرستان و جامعه و خانه دل برید. آری ، او تصمیم خود را گرفته بود ، دیگر روح بزرگش در کالبد کوچک اش قرار نداشت. او یک دوره ی یک ماهه عملیات و آموزش را در شهر کرد گذارانید و در همین دوره ی کوتاه ، رشادت و شجاعت و استقامت او ، قابل تحسین بود و مورد توجه قرار گرفت.
چند روز قبل از اعزام به جبهه شادی و شوقی در چشمانش دیده می شد اشک شوق در چشمانش دور می زد. مخصوصا ساعت آخر در نماز جمعه بیش تر از همیشه خوشحال به نظر می رسید به طوری در هیجده سال عمرش آنقدر خوشحال دیده نشده بود. از همه خداحافظی کرد و سوار اتوبوس به جبهه رفت تا به دشمنان ثابت کند پیروان دین مبین اسلام چگونه شجاعت از خود نشان می دهد.
زندگی نامه ی
شهید حسن مؤذنی
شهید حسن مؤذنی در سال 1344 در خانواده ی مذهبی در روستای اریسمان (۱) دیده به جهان گشود.
او تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود و تحصیلات راهنمایی را در بخش امامزاده آقا علی عباس (علیه السلام) به اتمام رسانید. او در شانزده سالگی مسئولیت پایگاه مقاومت بسیج " اریسمان " را پذیرفت.
این بسیجی دلاور در سال 1360 دو بار در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و در مرتبه سوم در تاریخ 06 / 05 / 1361 در منطقه ی عملیاتی کوشک پاسگاه زید، واقع در خطه ی لاله خیز خوزستان و در عملیات رمضان به فیض عظمای شهادت نائل شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
بخشی از وصیت نامه ی شهید حسن مؤذنی
سخن گفتن از شهید و شهادت کاری بس دشوار است، زیرا اصلا از مقوله ی لفظ نیست که بتوان با الفاظ و اصطلاحات مادی و دنیوی از عظمت های آن سخن گفت. بلکه حالت عروج است. عروجی شگرف به سوی تنها معشوق و تنها معبود یگانه مقصود عاشق است و کسانی می توانند از آن سخن بگویند که خود دارای آن چنان حالتی باشند.
اولین قطره ای که از خون شهید به زمین می ریزد تمام گناهانش آمرزیده می شود. اما اگر من در جبهه شهید شدم به مادرم بگوئید برای من گریه نکند چون روح من در آن دنیا آزرده می شود و به پدر و مادرم بگوئید عزای مرا سنگین نگیرند چون که در راه خدا کشته شدن یک سعادت و یک آرزوی بزرگی است و به آن ها یاد آوری کنید مگر خون من بهتر از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (علیه السلام ) است.
به امید پیروزی مستضعفین جهان بر مستکبرین و به امید استقرار حکومت عدل اسلامی در سراسر جهان به رهبری امام خمینی.
حسن مؤذنی
30 / 04 / 1361
(۱) اریسمان روستائی در فلات مرکزی ایران، دارای تمدنی ۶۰۰۰ ساله و جایگاه اولین کوره های ذوب فلز است که با این واقعه تاریخ بشری وارد مرحله جدیدی گشت و در پی آن تمدن های دیگری نیز شکل گرفت.
اکنون مردم این سر زمین میراث دار سنت ۱۳۰۰ ساله ی عاشورای حسینی اند که هر ساله روز اربعین خیل مشتاقان اهل بیت (ع) را به این دیار کهن فراهم می آورند.
www.neinavayeArisman.ir نطنز - بخش امامزاده آقا علی عباس علیه السلام (شهر بادرود) روستای تاریخی اریسمان
همسر شهید
حجت الاسلام والمسلمین
سید علی احمدیان زاده
روزنامه خراسان 21 شهریور 1395
زندگی نامه شهید منا
حجت الاسلام والمسلمین
سید علی احمدیان زاده
پدر شهید نازنینم « سید علی احمدیان زاده » در تاریخ 15 فروردین 1338 درمشهد مقدس در یک خانواده ی روحانی و انقلابی متولد شد.
ایشان فرزند اول خانواده و پدر ,مادر و پدر بزرگ های ایشان از سلاله پاک حضرت زهرا سلام الله علیها می باشند.
معظم له بعد از اتمام دروس دبستان ، با انگیزه ی والایی که داشت به دروس حوزه ی علمیه مشغول گردید. او همراه با دروس حوزه ی علمیه ، تحصیلات غیر حوزوی خود را نیز ادامه می داد و با توجه به اهداف بزرگی که در سر داشت به فراگیری زبا ن های خارجی از همان ابتدای نوجوانی پرداخت.
البته در شرایطی که آن زمان بعضی از بزرگواران دینی یادگیری زبان خارجی را برای طلاب و روحانیون ، بنا به بعضی از مسایل حرام می دانستند و متأسفانه جو نامناسبی وجود داشت ولی ایشان که مقلد امام خمینی رحمة الله علیه بود ، در کانون انجمن ایران ، امریکا به یادگیری زبان پرداخت. در 18 سالگی دیپلم گرفت و از انجمن زبان ایران و امریکا فارغ التحصيل شد و در سال 1364 وارد دانشگاه گردید و بعد از چهار سال لیسانس ادبیات فارسی را از دانشگاه شیراز اخذ نمود.
ایشان موفق به اخذ فوق لیسانس ادبیات عرب ، از دانشگاه تهران گردید. وی در سال 1375 برای زندگی و ادامه ی تحصیل در حوزه علمیه و کامل کردن دروس خارج حوزه ، در شهر قم ساکن گردید. او مسلط به زبان عربی بود و نیز با زبان های انگلیسی و فرانسه آشنایی زیادی داشت.
معظم له در سن 19 سالگی ازدواج کرد و پس از آن و به مدد همسر وارد مرحله جدیدی از فعالیت های اجتماعی و مسؤولیت های سیاسی گردید.
در سن 22 سالگی به خرم آباد هجرت کرد و هشت ماه رییس عقیدتی سیاسی آن شهر بود. سپس به استان فارس منتقل شد و به مدت هفت سال (1361-1367) در سمت رییس کل عقیدتی سیاسی استان فارس مشغول به خدمت گردید.
سال های (1366 -1367) رییس دفتر امام جمعه شهر شیراز و نماینده ی ولی فقیه در استان فارس « جناب آیت الله حایری شیرازی » بود و به مدت 3 سال استادی دانشگاه ادبیات شیراز و دانشگاه های نیریز و کازرون را به عهده داشت.
تا سال 1370 ایشان در شیراز سکونت داشت و بعد از آن به شهر مشهد هجرت نمود و سال 1375 به مدت دو سال و نیم با خانواده به کشور سوریه نقل مکان نمود.
در مدت اقامت اش در کشور سوریه ، در دفتر آیت الله خامنه ای و آیت الله سیستانی به تدریس دروس خارج فقه و اصول حوزه علمیه و به امر تبلیغ مشغول بود.
بعد از بازگشت از کشور سوریه تا زمان شهادتشان در مشهد اقامت گزید و به تحقیق و تبلیغ ( به عنوان مبلغ زباندان )در ایران و سایر کشورها مشغول گردید.
سفرهای خارجه ی معظم له: زیارتی: عربستان دو شهر مکه و مدینه ، عتبات عالیات دو کشور عراق و سوریه و غیر زیارتی: امارات ، چین ، روسیه (مسکو) ، مالزی ، بحرین ، ترکیه ، عمان ، بلغارستان و ... بوده است.
ایشان دارای پنج فرزند دختر و یک پسر هستند. البته دختر سوم ایشان در هشت ماه پس از زندگی این دنیا را ترک گفت. انتخاب مسیر زندگی ما همیشه در سایه ی ارشادات و راهنمایی های دلسوزانه ی ایشان و مادر گرامیمان بوده است و در تمام انتخاب های زندگیمان ما از ارشادهای حکیمانه و دلسوزانه ی ایشان کمال بهره و سعادت را برده ایم.
ایشان آرزویشان این بود که مانند مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها ) غریبانه از دنیا بروند و غریبانه دفن گردند البته شاید خودشان از خداوند شهادت را طلب می کردند و ما نمی دانستیم...
ایشان می گفتند من این همه سال به مکه و مدینه رفتم ( اولین حج واجبشان در سال 1366 بوده.) ولی نتوانستم قبر مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را پیدا کنم... . دلم می خواهد مثل مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها باشم....
شاید رمز نحوه ی شهادتشان هم همین باشد که مانند جدشان امام حسین( ع ) که سال های سال در عزایشان گریستند و مداحی و روضه خوانی کردند ، لب تشنه در آن گرمای جانسوز با آن وضع دلسوزانه به شهادت برسند و مانند امیرالمؤمنین علی ( ع ) که تا سال ها قبرشان از شیعیانشان مخفی بود ,داغ 49 روز چشم انتظاری بر چشمان اشکبار ما ماند و ما نمی دانستیم در کجای این دنیای خاکی در کدامین خاک پدرمان آرمیده است.
نازنین پدرم در غربت کامل مانند مادرشان حضرت زهرا به خاک سپرده شدند حتی من نمی دانم آیا کسی بود که به ایشان تلقین دهد...آیا کسی بود که برایش سوره ی تبارک ، یس و واقعه بخواند....
فقط یک قطعه خاکی با یک سنگ پنچ ضلعی که هزاران کیلومتر از ما دور است نصیب ما از آن شهید بزرگوار شد...
هنیئا لک یا ابتا...
شهرستان مشهد
دلنوشته فرزند روحانی شهید منا برای پدرش
حوزه/ حجت الاسلام سید علی احمدیان زاده از روحانیون بعثه مقام رهبری که تا چندی پیش از مفقودین حادثه منا بود، روز گذشته خبر شهادتش قطعی شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از مشهد، بعد از 49 روز بلاتکلیفی بالاخره خبر شهادت حجت الاسلام سید علی احمدیان زاده از روحانیون بعثه مقام رهبری قطعی گردید که در همین زمینه سیده راحله احمدیان زاده فرزند این روحانی، دلنوشته ای را درباره پدر خود در اختیار خبرنگار ما در مشهد قرارداده که در ادامه می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم
پدر عزیزتر از جانم شهادتت مبارک
انتظار زیبا و غمناک بعد از 49 روز به سر رسید و خبر شهادتت را دریافت کردم.
دیروز چهارشنبه بعد نماز عشا خبر دار شدم 49 روز پیش مهمان خدا شده بودی ....
خبردار شدم تو سرزمین مقدس مکه
مهمان خدای رحیم بودی..
خدای رحمان میزبانت بود هیچی نمیتونم بگم...
گله و شکایتی ندارم...
خدا رو شکر می کنم که در بهترین مکان (منا) و بهترین زمان (بعد عرفه) و بهترین حالت(احرام) و مثل جدتون تشنه به ملاقات خدا رفتین....
بابا جونم بالاخره دیدار جد تشنه لبت که همیشه روضه خوانش بودی و بر مصائبش گریه میکردی نصیبت شد...
بابای مهربونم
غصه بی کفنی ات ،غصه لگد مال شدنت و غصه رها شدن جسم پاکت روی زمین و زیر آفتاب سوزان را نمی خورم چراکه به جدت امام حسین(ع) ،پسر محبوب پیامبر برگزیده خدا تأسی کردی..
ای زائرکعبه، دیده ات منور به نور مسجد النبی ص و قدومت متبرک به خاک پر برکت بقیع نشد اما در عوض با تحمل گرما و تشنگی زائر کربلای حسین(ع) شدی.....
دیدار ما به قیامت
و چقدر این دیدار به طول خواهد انجامید نمی دانم
دعا کن برامون از خدا برامون طلب صبر کن
خیلی دوستت دارم و خواهم داشت
چقدر دیر فهمیدم که چقدر شما رو دوست داشتم و چقدر دیر فهمیدم تحمل ندیدن خنده هایت چقدر سخت است
ان شاالله فرجامی این چنین زیبا نصیب همه ما بشه....
باتمام وجود و با قلب شکسته ام دعا می کنم؛ الساعه فرج آقامون امام زمان(عج) محقق بشه و انتقام همه شهدای لب تشنه وغریب منا و خصوصا را از آل سقوط بگیرد
پدر مهربانم بهشت گوارای وجودت
شفاعت ما یادتون نره.
جوانه های ایرانی :
شهید سعید طوقانی ، سال 1348 در تهران به دنیا آمد.
او به لحاظ اینکه پدرش مرحوم حاج اکبر ، از ورزشکاران باستانی بنام کاشان و تهران بود (موسس زورخانه شهدای طوقانی کاشان) در خردسالی به این ورزش علاقمند شد.
شهید سعید طوقانی به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد.
سعید با حضور در پادگان دوکوهه ، به همراه شهید « عباس دائم الحضور » توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات ، زورخانه ای نیز در اردوگاه برپا کند که بعد از شهادت او نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود .
حضور در کنار رزمندگان گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در عملیات بدر در زمستان سال 1363 ، بقدری برای او مهم بود که باوجود بیماری شدید ، از بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خود را به راهیان نبرد رساند و توانست به عنوان پیک و پیام رسان فرمانده در عملیات حضور پیدا کند .
شامگاه بیست و دومین روز اسفند ماه در شرق دجله ، صفوف رزمندگان می رفتند تا سینه خصم را بشکافند و سعید با وجود ناراحتی جسمی ، دلیرانه و دلسوزانه مسئولیت خود را به انجام می رساند که بناگه دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شد . فرمانده گروهان که به او نزدیک شد ، متوجه شد گلوله تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظه ای بعد سعید زانو بر زمین زد و به نزد برادر خود شتافت .
جنازه محمد ده سال بعد از شهادتش باز آمد و ده سال بعد از شهادت سعید نیز استخوانهای پهلوان کوچولوی کشور بر دوش دوستان و آشنایان رفت تا در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان به خاک سپرده شود .
دست نوشته حضرت آیت الله خامنه ای بر روی تصویر شهید سعید طوقانی
بسم الله الرحمن الرحیم
درود بر عزیزانی که با درخشش جوانی خود ، این فصل از تاریخ کشور را درخشان کردند و با فداکاری شجاعانه خود ، خون آن را در رگ این ملت و این کشور دواندند . سید علی خامنه ای
http://www.basij.ir/aboutshahid/33706
وصیتنامه شهید سعید طوقانی
دوست دارم پیرو حسین ( ع ) باشم
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلوات و رحمت بر روح پر فتوح شهدای به خون غلطیده که به رفیق اعلی پیوستند و از غیر حق گسستند و لایق مرزوق شدن عندالرب گردیدند؛
و طلب شفای عاجل جانبازان اسلام از کسی که اسم او شفای قلوب و عابدان است و استدعای صبر جمیل و اجر جزیل بر بازماندگان شهدا و جانبازان که چشم و چراغ این ملت اند.
پدر و مادر عزیز و بزرگوارم را که بر من حقوق و منتهای بی شمار دارند سلام صمیمانه می رسانم
و امیدوارم از خطایا و لغزش های بنده درگذرند؛ و همانگونه که خانواده شهدا بر فقدان پسرانشان و برادرم صبر و شکیبایی نمودند بر شهادت من که همچون او آن ها را دوست دارم که پیرو سالار شهیدان و سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) باشم و ان شاالله به این آرزویم که ادامه خط برادران عزیزم بود و رضای خدا و امام زمان ( عج ) و امام امت در آن است برسم؛
و نیز حلیم و بردبار باشید و خوشحال باشید که امانتی که خدا به شما داده بود به خوبی باز گرداند و ان شاالله بتوانیم سبب افتخار و شفاعت شما در آخرت که خانه اصلی و حقیقی است باشم.
از شما و همه می خواهم که شدیدا مقلد و متعبد امام امت باشید و دوستی و دشمنی و حب و بغض و همه اعمالتان را بر محور امام امت و سخنان و رفتار و کردار او قرار دهید و در فتنه ها و گیر و دارها تمسک به این حبل متین و نماینده صراط مستقیم که شما را بیش تر از خودتان دوست دارد و اختیارتان را بیش تر از خودتان دارد نمایید تا از بلاها و آزمایشات سرافراز و با رضای حق بیرون آیید؛
و کاری نکنید که لیاقت یاوری امام زمان را از دست بدهید؛ تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی بینید او شما را می بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند .
هر که باشد ز حال ما پرسان همه را یک به یک سلام برسان.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی ( عج ) خمینی را نگهدار
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سعید طوقانی 14/ 4 / 6313 ساعت 30/12
شهید بی مزار سعید طوقانی
تاریخ شهادت : 22 / 12 / 1363
محل شهادت : عملیات بدر
فرزند : محمد مهدی
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۰۲/۳۰
محل شهادت : منطقه عملیاتی حاج عمران عراق
محل دفن : گلزار شهدای شهرستان الیگودرز
شهید محسن صادقی دوازدهم فروردین ۱۳۴۳، در شهرستان الیگودرز به دنیا آمد. پدرش محمدمهدی، کارمند دفتر ثبت اسناد بود و مادرش فروغ نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی ام اردیبهشت ۱۳۶۵، در حاج عمران عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه برجا ماند و هجدهم خرداد ۱۳۶۶، پس از تفحص در گلزار مرکزی زادگاهش به خاک سپرده شد.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
بالاترین خوبی ها کشته شدن در راه خداست. (رسول اکرم ، صلی الله علیه وآله)
اکنون که این جمله را می نویسم برای آخرین وداع و آخرین وصیت است.
عزیزان:
دنیا دنیای نامردی است دنیا محل گذر است بگذرید و به معبود خود بپیوندید. معبود اصلی اگر داشته باشیم خواهیم فهمید که دنیا برای مومن زندان است.
برادران: زمان زمان امتحان و سرنوشت ساز است هر کس از دنیا گذشت، هر کس از هواها گذشت، هر کس از خوشی گذشت، هر کس از لذت گذشت لذت های زودگذر، هواهای نفسانی زودگذر، بالاخره هر کس که گذشت برده است، آخرت را خریده است، بعضی از برادران وقتی صحبت از جبهه می کردیم دم از گرفتاری و صحبت از اجازه از پدر و مادر را مطرح می کردند.
عزیزان نکند که مصداق یاران امام علی (علیه السلام) باشیم که وقتی به بعضی از یاران در تابستان دستور عملیات را صادر می کرد، می گفتند گرم است، بگذار کمی خنک شود و وقتی زمستان می شد ایراد سرما را می گرفتند تا جایی که حضرت آرزوی ندیدن آن ها را می کرد.
برادران مواظب باشید اینگونه اعمال مخصوصاً جهاد ظرافتی خاص دارد ، نکند خدای ناخواسته برای یک عمل مستحبّی عمل حرامی را انجام دهیم. بگذار از اهمیت جنگ بگویم بهشت را به بها می دهند، نه شعار . عزیزان بهشت زیر سایه شمشیرها است، الان بهشت زیر سایه ترکش های خمپاره ها و گلوله های سربی است، توصیه می کنم همواره شما را به تقوا، به پرهیزکاری.
برادران تقوا را پیشه خود نمایید که تنها و تنها در نزد خدا تقوا می تواند کمک کند. در آن دنیا سؤال نمی کنند ماشینتان مدلش خارجی بود یا ایرانی، می گویند: عملتان چه بود، چقدر کار خیر انجام داده اید، برای انقلاب چه کرده اید، برای اسلام چند نفر از برادرانت یا از فرزندانت یا … را فدا نموده اید. صحبت از فدا شدن، مگر قرار نیست مگر معتقد به این نیستیم که انسان پس از مدتی عمر باید رخت سفر بر بندد و دنیا را وداع نماید. اگر قرار است آخر در رختخواب بمیریم، مرگی که حضرت امیر آن را مرگ ویژه پیرزنان نامگذاری نموده پس چه بهتر که مرگ شهادت را انتخاب کنیم. ای خدا و ای کریم ، خودت شاهد باش که ما وظیفه خود را انجام دادیم.
شهید علی آتش زر
یکم اردیبهشت سال 1348 روستای تکابند از توابع شهرستان قاین شاهد تولد فرزندی بود که بعدها رشادت هایش زبانزد مردم آن روستا گشت. فرزندی که پیوند عمیق با سرزمین و خاک این مرز و بوم داشت. پدرش کشاورز بود و از دسترنج تلاشش مبادرت به پرورش نورچشم اش کرد .
مادرش با تمام عشق و محبت به فرزندش ، در تمام مراحل زندگی اش ، مراقب پرورش و تربیت وی بود و او در دامان خانواده تا پایان دوره راهنمائی را تحصیل نمود .
وقتی به جبهه رفت ، حاصل تربیت خوب و صحیح او همین بس که در وصیت نامه اش از والدین چشم به راه ، طلب حلالیت می کند و می نویسد :
« اما بدانيد كه هدف من از آمدن به جبهه همانا لبيك گفتن به نداى « هل من ناصر ينصرنى » امام حسين (ع) مىباشد كه امروز از گلوى نائب بر حقش امام امت بيرون مىآيد. اميدوارم كه بتوانم تا حد توان به اسلام عزيز خدمت كنم و دين خود را نسبت به اسلام ادا نمايم و اگر ان شاء الله لايق شهادت باشم خداوند اين سعادت را نصيب من كند و مرا به درگاه خودش قبول فرمايد.
اما اى پدر و مادر عزيزم، اگر اين شهادت نصيب من شد از شما مىخواهم كه بر مرگ من گريه و زارى نكنيد و خود را ناراحت نكنيد زيرا كه شهادت سعادت است .
سرانجام
این شهید ارجمند در سوم اسفند سال 1364 در منطقه فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلویش به شهادت رسید و مزارش در روستای زادگاهش قرار گرفت.
وصیت نامه پاسدار رشید اسلام ،
شهید مدافع حرم سیدرضا طاهر هریکندیی
بنام خدای شهیدان
بگو: (ای پیغمبر) « اگر در خانه های خود هم بودید، باز آنان که سرنوشتشان در قضای الهی کشته شدن است، از خانه به قتلگاه با پای خود، البته بیرون می آمدند. (آیه ۱۵۴ ” آل عمران”- صفحه۷۰ )
حال آنکه قرار است هر کسی یک روز به دنیا آمده، یک روز از دنیا رود؛ چه خوب است با شهادت باشد. شهادت در راه دفاع از حریم آل الله.
ای مردم! بدانید رفتن من از روی هوی و هوس نبوده؛ بلکه بخاطر حفـــــظ حرم آل الله و هم چنین نگه داشتن جبهه مقاومت در آن سوی مرزها بوده تا این که جبهه دشمن، به مرزهای ما کشیده نشود.
به تأسی از گفته ی رهبر فقیدم حضرت امام خمینی(ره): « پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد ». حال که زعامت این کشتی پرتلاطم، به دست با کفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده؛ و ایشان نیز به حق، آن را سکانداری نموده، ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر « علی » تنها نماند.
امیدوارم این قطره خون ناقابلم در درگاه ایزد منان، قیمت داشته باشد، و درخت مقاومت اسلامی با آن تنومند گشته، و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد.
ای همسرم! از اینکه رفیق نیم راه بوده ام، شرمنــده ام. تو را به همان خــدایی می سپارم که به طفل صغیر هم روزی میدهد.
به پسرم بگو که چرا به این راه رفته ام؟ هدفم، زندگی عزتمندانه ایران، ایرانی و مردم مسلمان بوده است.
ای پدر و ای مادرم! زیاد گریه و زاری نکنید؛ چرا که دشمن، در آرزوی دیدن اشک شماست، و این آرزو را به دلشان بگذارید و قوی باشید.
۹۴/۸/۲۱
ساعت ۷:۴۵ دقیقه
سرباز کوچک امام زمان (عجل ا..) سیدرضا طاهر هریکندیی
شهید رضا فرامرزی
شهید رضا فرامرزی
فرزند قاسم در تاریخ 01 / 02 / 1349 در روستای پلنگر شهر گالیکش دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات دوره ی ابتدایی را در زادگاه خویش و تحصیلات راهنمایی را در شهر مینودشت در مدرسه راهنمایی 12 دی به اتمام رسانید.
شهید رضا فرامرزی به شوق وظیفه ی جهاد به صورت داوطلب در جبهه حضور یافت و در تاریخ 04 / 10 / 1365 در ام الرصاص به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهر مینودشت به خاک سپرده شد.
شهید
رضا فرامرزی پلنگر
نام پدر: قاسم
تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۰۲/۰۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مراسم یاد بود
شهید حسین خان احمدی
در روستای وامنان برگزار شد.
به مناسبت شناسایی پیکر پاک شهید حسین خان احمدی بعد از 27 سال مفقودالاثری ، مراسم یاد بودی در « روستای وامنان » شهرستان آزادشهر با حضور جمعی از مسئولین استانی و شهرستانی و مردم شهید پرور این روستا و شهرستان آزادشهر در حسینیه وامنان برگزار شد.
گفتنی است ، شهید حسین خان احمدی فرزند باقر ساکن شهرستان آزادشهر ، در تاریخ 10 / 12 / 1366 به منطقه جنوب کشور اعزام شد که در اثر تک دشمن بعثی در تاریخ 28 / 01 / 1367 در منطقه فاو مفقود الاثر گردید و پس از سال ها در سال 1392 به عنوان شهید گمنام در دانشگاه گلستان شهر گرگان تشییع و به خاک سپرده می شود.
چشم انتظاری خانواده شهید پس از سال ها پایان یافت و مسئولان ذیربط پس از انجام آزمایش های ژنتیکی و DNA موفق به احراض هویت این شهید بزرگوار شدند.
سید محمد مهدی حسینی وفامهر
علوم خفیه یا علوم غریبه در برابر علوم جلیه قرار دارد. علوم جلیه مانند هندسه ، منطق و طب ... دارای قوانین مشخص است. علوم خفیه یا غریبه به نیروهای مافوق طبیعی می پردازد. شاید در این زمان این تقسیم بندی دیگر کاربردی نداشته باشد؛ زیرا تمامی علوم را می توان در ردیف علوم جلیّه گنجانید.
علوم خمسه محتجبه:
1. علم اکسیر ( کیمیا )
2.علم طلسمات ( لیمیا )
3. علم تسخیرات ( هیمیا )
4. علم خیالات ( سیمیا )
5. علم شعبده یا تردستی ( ریمیا )
از پنج حرف اول آن ها ( کیمیا ، لیمیا ، هیمیا ، سیمیا ، ریمیا ) عبارت « کُلُّه سِرّ » به دست می آید.
خواص شناسی شامل مباحث ذیل می باشد:
خواص اسماءالله ، خواص آیات و سورهای قرآن ، خواص ادعیه ، خواص اوراد ، اذکار و ختومات ، خواص تعویذ ، خواص رقیَه ، خواص حروف جُمل ، خواص اشکال ، خواص اشیاء ، خواص سنگ ها و خواص طبع ها.
از دیگر شاخه های این علوم :
جفر (علم حروف) ، عدد شناسی ، علم اوفاق ، ستاره شناسی ، طالع بینی ، قیافه شناسی ، کف بینی ، تعبیر خواب ، هیپنوتیزم ، مانیه تیزم ، تله پاتی ، برون فکنی روح ، روشن بینی ، تلقین به نفس ، تفأل ، رمل( علم نقطه ) ، علم اعضاء ، علم اکتاف و علم وهم و دم.
⚘
این علوم حقایقی است که در وجودشان هیچ گونه شکی نیست و تا چیزی دارای اصلی نباشد ، هرگز نمی توان بر آن جعلی ساخت. این علم نیز چون دارای اصلی است عده ای با جعلیات و کذب می توانند کارشان را به پیش ببرند. یعنی بر مبنای اصل و حقیقتی که وجود دارد مدعیان کاذب هم وجود خواهند داشت. این که امروزه علوم غریبه یا ادعیه نوشته شده بر روی پوست و کاغذ یا ابطال سحرها کاربرد ندارند ، عاملین اینگونه امور خود از دانش کافی بهره مند نیستند و شرایط و متمّمات ادعیه و تعویذ را رعایت نمی کنند.
امور روحانی و معنوی چیزی نیست که با آن به تجارت پرداخت. وقتی جنبه تجاری می یابد دیگر کاربردش از سوی نیروهای معنوی و ماورایی تعطیل می گردد.
⚘
اعتماد کردن به افرادی که می گویند دارای موکل هستند بدون تست و آزمایش کاری خطاست. این که کسی بتواند برخی صفات یا همه ی صفات شما را بیان کند ، این برهانی نیست که او دارای موکل است ؛ زیرا صفات را می توان از طریق چهره و برخی از امور دیگر از قبیل محاسبات جفری و ... به دست آورد. اگر کسی راست می گوید که موکل دارد از او بپرسید که خودروی من چه رنگی است یا خودروی من در این خیابان پارک است ، کدام است یا تسبیحی به او بدهید و بگویید موکل اش آن را به خانه تان انتقال دهد.
کسانی که مبلغ زیاد طلب می کنند ، دلیل بر آن نیست که آنان معلوماتشان زیاد است اگر چه کسی که مال کم نیز طلب می کند چنین نخواهد بود.
پس هشدار این که هوشیار باشید و پول هایتان را با پرداخت به اینگونه افراد که اکثرا جز ادعا و حرف های کذب چیز دیگری در چنته ندارند ، هدر ندهید ؛ زیرا برخی از این ها برای جلب مشتری از خود کرامت های کذب می گویند که فلان کار خارق العاده را انجام داده ام یا گاهی افرادی را می گمارند که برای آن ها کارهای عجیب نسبت دهند که جلب مشتری کنند.
وقتی موضوع مادی شد و حالت تجاری یافت و عده ای بخواهند از تقدیرات و گرفتاری های افراد کسب درآمد کنند ، آن موضوع حالت معنوی و عرفانی خود را از دست خواهد داد. مگر قدیم که اولیای الهی برای کسی ابطال سحر یا دعا و ذکری توصیه می نمودند انتظار دستمزد داشتند. آن ها برای آن که گره گشایی از برادران و خواهران دینی نمایند ، دست به این امور می زدند. اکنون عده ای برای مقاصد دنیوی همان توصیه ها را در اختیار افراد قرار می دهند و پول های هنگفتی دریافت می کنند و برخی پول های میلیونی بابت برخی کارها از جمله ابطال سحر و گشایش بخت ... درخواست می نمایند و بعضی نیز گمان می کنند که پول زیاد بدهند مشکلشان فورا و معجزه آسا گشوده می شود. علوم غریبه کار شما را سهل و آسان می کند و معجزه ندارد. وقتی کسی مبلغ زیاد درخواست می کند طبیعتا بایستی بگوید مشکل شما تا چهل روز یا سه یا شش ماه برطرف خواهد شد. وقتی مشکل حل نمی گردد صدها دلیل و برهان برای برنگرداندن مبلغ پرداختی وجود دارد. اگر چه گاهی علاوه بر مقاصد مالی و سود و نفع مادی ، خودی نشان دادن و خود برتری نیز در این امر دخیل است.
⚘
کاتب دعا چه دستی است؟ وقتی دستی آلوده است چگونه می تواند دعایی و حرزی بنویسد که اثرگزار باشد. این علوم شرافت دارند اگر کسی موجب حدشه دار شدن آن شود ، مشکل ها او را از هرسو در بر خواهند گرفت.
همه ی مشکلات را نمی توان به سحر و جادو نسبت داد، زیرا بسیاری از عوامل به انعکاس اعمال بشر است. مثلا گاهی فردی مریض است به دلیل آن که کینه جو است اگر این صفت مذموم را ترک کند چه بسا از بیماری بهبود می یابد.
گاهی فردی به خاطر اهانت به یک فرد و یا یک سخن نامربوط حتی به مزاح سال ها به یک حاجت خود نمی رسد و هم چنان گرفتار می ماند. چه بسا خود فرد نیز توجه و التفات ندارد. لذا وقتی برای هر کرداری عکس العملی است پس باید مراقب بود که هر سخن و کردار نادرست عکس العمل اش نیز از سنخ خودش خواهد بود.
⚘
گاهی شخص مرتکب گناه نمی شود و حتی به سمت گناه نمی رود ولی فکر و خیالش آلوده به گناه است. حقیقت دوری از گناهان آن است که فکر و خیال را نیز از گناه پاک سازد. پس اگر رفتارهای نادرست ترک شوند امور نیز به تبع آن درست خواهند شد. وقتی کسی بد دهن است یا سخنانی نامربوط و بدون علم می گوید ، افراد یا آموزه های دینی را به سخره می گیرد یا همسایه آزاری می کند یا با رفتارش در دیگران استرس ایجاد می کند ... او اگر اصلاح رفتار نماید بسیاری از امورش اصلاح می یابد. یا کسی پدر و مادرش را می آزارد و والدین اش از او ناراضی اند بی شک خود را به خواری نزدیک نموده است. رضای والدین باعث گشایش روزی ، افزایش عمر و دافع مرگ های بد است. خشنودی آن ها رضای خدا را دربر دارد ناخشنودی آن ها سبب دشواری مرگ است. رسول خدا فرمود:« خداوند لذت زندگی را در نیکی کردن به پدر و مادر و رها شدن از آتش را در ترک آزار مردم قرار داده است.» وقتی در رفتار و عملی وعده ی عذاب الهی داده شده ، آن رفتار باعث گرفتاری ها در دنیا نیز می شود.
در کتاب کیمیای محبت می نویسد:« یکی از تجار ورشکسته نزد شیخ رجبعلی خیاط می رود ، وقتی مشکل اش را مطرح می کند ، شیخ می گوید: تو چهار ماه است شوهر خواهرت از دنیا رفته و تاکنون سراغ خواهرت و بچه هایش نرفته ای ، گرفتاری تو از این است. تاجر گفت : اختلاف داریم. شیخ فرمود: ریشه ی گرفتاری تو آن جاست. تاجر قدری وسایل منزل خرید و نزد خواهرش رفت و آشتی کرد و مشکل اش حل شد.
مهندسی بساز بفروش یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود ولی به علت بدهکاری زیادشرایط اقتصادی بدی داشت حکم جلب اش را گرفته بودند ، به نزد شیخ رجبعلی خیاط آمد. شیخ گفت: برو خواهرت را راضی کن . مهندس گفت: وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه ای به ما رسید سهم او را ندادم. پس از چند روز نزد شیخ آمد و گفت پولی به خواهرم دادم و رضایت اش را گرفتم. شیخ گفت هنوز راضی نشده است. آیا خواهرت خانه دارد؟ مهندس گفت: نه اجاره نشین است. شیخ فرمود: برو یکی از بهترین خانه هایی که ساخته ای به نامش کن بعد بیا ببینم چه کار می شود کرد. مهندس گفت ما دو شریک هستیم چگونه می توانم؟ شیخ فرمود ، بیش از این عقل ام نمی رسد. آن شخص رفت و یکی از آن خانه ها را به نام خواهرش کرد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و به نزد شیخ برگشت. شیخ گفت ، حالا درست شد. فردای همان روز سه تا از آن خانه ها به فروش رفت و از گرفتاری نجات یافت.
روزی مرشد ، چلویی معروف خدمت شیخ رجبعلی خیاط رسید و از کسادی بازارش گله کرد که قبلا چهار دیگ می فروخت اکنون یک دیگ هم به فروش نمی رسد. شیخ فرمود تقصیر خودت است که مشتری ها را رد می کنی. مرشد گفت ، من کسی را رد نکردم حتی از بچه ها هم پذیرایی می کنم و نصف کباب به آن ها می دهم. شیخ فرمود:« آن فرد چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود بار آخر او را هُل دادی و از مغازه بیرون کردی.» مرشد سراسیمه به سمت آن فرد رفت و از او پوزش خواست و پس از آن تابلویی بر در مغازه اش نصب کرد:« نسیه داده می شود حتی به شما وجه دستی به اندازه ی وسعمان پرداخت می شود.»
⚘
پس برخی گرفتاری ها در گرو اعمال و گفتار ناشایست انسان است. گاهی فرد با اجحاف حق دیگران برای خود مشکل و گرفتاری و گره خوردگی در زندگی اش به وجود می آورد؛ زیرا بازتاب هر عملی از سنخ خودش می باشد.
اگر شخص مسئولیت اعمالش را بپذیرد و با تمام توان نسبت به درستی آن اقدام کند و تصمیم بگیرد و یک هفته سعی نماید یکی از خُلقیات بد و ناشایست اش را ترک کند اثرات شگفت انگیزش را خواهد دید.
کاهنان ، ساحران ، اهل تسخیر و طلسمات به قوّت و نیروی نفس خویش اتکا دارند. اولیا ، انبیا و اوصیای ایشان اتکایشان به پروردگارشان است و کار آن ها معجزه و کرامت نامیده می شود. از مراجعه به افرادی که دارای ریاضت های باطل اند نهی شده است. شأن آدمی بالاتر از این علوم است. انسان نباید دنبال آن ها برود بلکه آن ها باید به سراغ آدمی بیایند.
⚘
شهید کیوان اویس از استان هرمزگان
تاریخ شهادت: 14 / 07 / 1365
شهید کیوان اویس در سال 1348 در روستای بیکاه دیده به جهان گشود. سال های کودکی را در همان روستا سپری کرد و چونان درختان سبز نخل قامت کشید.
این شهید گرانقدر محبوب دل اهل روستا بود. در اوایل سال 1365 مدرسه را به شوق جهاد در جبهه های نور علیه ظلمت رها کرد و بعد از آموزش نظامی عازم جبهه شد.
شهید اویس در تاریخ 14 مهر 1365 در منطقه عملیاتی فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره ، ستاره باران عشق شد و به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید کیوان اویس
برداران عزيزم ، وصيت نامه خويش را به ياری [ حضرت مهدی ] (عج) و نائب بر حق اش امام خميني و رهبر كبير انقلاب ، ياور مستعصفان و دشمن مستكبران آغاز می كنم.
من راه خودم را انتخاب كرده ام و آن راهی است كه اسلام می رود. من در راهي قدم نهادم كه روشنی آن در اعماق قلب ام پرتو افكنده است [ و راهم در رهنمودهای ] پير جماران خميني كبير قرار گرفته است ، پس چطور مي توانم بي هدف و بي مقصد باشم.
پدر و مادر عزيرم :
شما با فرستادن من به جبهه قدم بزرگي برای اسلام برداشتيد. اسلام فعلا خون می خواهد و اين مائيم كه بايد براي اين انقلاب جانفشاني كنيم و خون بدهيم و شما وظيفه داريد كه رهرو راه شهيدان با شيد و راه اين شهيدان را ادامه دهيد .
پدر و مادر شايد خوني كه از من بريزد پاک ام كند؛ زيرا دنيا پرست نيستم بلكه عاشق شهادت [ ام و هر ] روز دعا مي كنم:« بارخدایا آرزويم را به شهادت در راه اسلام قرار بده » و به اميد این مي روم و افتخار مي كنم .
زندگی نامه شهید هنرمند محمد اکرمی
از استان گلستان - شهرستان مینودشت
شهید محمد اکرمی در تاریخ 2 / 10 / 1351 در یک خانواده ی متدین و اصیل در شهرستان مینودشت دیده به جهان گشود.
سید مختار حسینی
بسم الله الرحمن الرحيم
پروردگارا عزيزي، به عزتت سوگند دلم مي خواهد در راهت شهيد شوم و آرزو دارم سندم(جسمم) هرچه بيش تر معتبر تو باشد متلاشي تر.
ملت ايران به لطف الهي آن قدر اهل رشد شده که خداوند اين ملت را براي نصرت دينش و انقلاب حجتش-روحي له الفدا- برگزيده است.
قدر اين انتخاب را بدانيد و ارزش آن را دارد که تمام هستي تان را در اين راه بدهيد. قدر امام را بدانيد که هديه اي از جانب خداوند است.
اما شما پدر، مادر، خواهر و برادرانم از شهادتم خوشحال باشيد و افتخار کنيد که اين لطف الهي نصيب يکي از افراد خانواده يا همسنگرتان شده است. خوشحال باشيد چرا که ما خوشحاليم.
زندگی نامه شهید هنرمند علی اکبر قره سفلو
شهید علی اکبر قره سفلو در سال 1344 در کوی قره سفلو ، شهرستان مینودشت در یک خانواده مذهبی و اصیل متولد شد.
ایشان پس از آن که تحصیلات خود را در دوره ی دبیرستان به پایان رسانید ، در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه تربیت معلم پذیرفته شد اما با اوج گرفتن جنگ عراق علیه ایران این فرزند انقلاب به عنوان یک بسیجی داوطلب به جبهه جنگ حق علیه باطل اعزام شد. سرانجام ایشان در تاریخ 21 / 10/ 1365 در کربلای ایران (شلمچه ) به شهادت رسید.
دانشجوی شهید علی اکبر قره سفلو
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی ، ص 100
نویسنده: سید محمد مهدی حسینی وفامهر
شهید علی اکبر جوان نیکو سیما و نیکو منظری که اهالی محل با صدای اذان او در صبح و شام ماه رمضان مأنوس بودند و تا صدای دلنشین و رسای اذان او را نمی شنیدند روزه ی خود را افطار نمی کردند.
شبی تنها چند ثانیه آن شهید گران قدر در گفتن اذان دیر کرد و صدای اذان مساجد دیگر به گوش می رسید، که مادرم فاطمه سادات گفت:« تا اکبر اذان نگوید افطار نمی کنیم. » همگی کنار سفره منتظر ماندیم تا صدای اذان شهید علی اکبر را شنیدیم و آنگاه افطار نمودیم.
شهید علی اکبر راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در جنگ با دشمن شجاع بود. او دفاع از وطن را وظیفه و شهادت را افتخاری بزرگ می دانست و سر انجام به این افتخار نائل شد.
در راه عقیده جان خود باخــت شهید
رفت و به هر آنچه بود مقصود رسید
چون مرغ قفس که شوق آزادی داشت
پرواز نمود و زین ســـرا پرده رهیـــد
عاشقانه هایی برای یک جانباز
نویسنده: کبری حاجی مرادخانی
اثری جذاب و خواندنی از « کبری حاجی مرادخانی »
بانویی که هم پای رزمندگان میادین نبرد را در نوردیده است . درد و رنج عشق و اندوه ...تلخی شیرینی و شرایط دشوار جانبازان را در قالب دل نوشته ای عاشقانه به رشته تحریر در آورده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دیگر آثار این بانوی رزمنده :
1. قاصدک جنوب خداحافظ
2. باران باش و ببار
3. مورچه خیالباف
4. قطره کوچولو به سفر می رود
تصویر نویسنده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ [صف / 4 ]
به درستی که خداوند دوست دارد کسانی را که به طور دسته جمعی در راه او جهاد می کنند همچون صف سد پولادین محکم .
این جانب حسین علی کرامتلو ، با اعتقاد راسخ و با میل و اراده خود به جبهه اعزام شدم تا فریاد « هل من ناصر » امام عزیزمان خمینی بت شکن را لبیک گفته و برای برقراری حکومت اسلامی به رهبری ولایت فقیه ، امام خمینی نائب بر حق امام زمان ، علیه دشمنان اسلام مبارزه کرده یا جان[خود] را فدای اسلام کنم ؛ چه بکشم و چه کشته شوم [ هر آینه ] شهادت بزرگترین افتخار من است . شهادت بزرگترین آرزوی تکامل و آخرین تکامل یک انسان الهی می باشد. شهادت زیباترین زیبائی است .
اما سخنی با خانواده ام :
سلام علیکم بر پدر و مادر و خواهر و برادران ،
سلام بر مادر عزیز و خوبم . توئی که در بزرگ کردنم زحمات زیادی کشیدی و من نتوانستم برای آن همه زحمات تو ، کاری انجام دهم . امیدوارم مرا عفو کنید در عوض در قیامت رو سفید می باشید.
[مادرم ] وقتی خبر شهادت فرزندت را شنیدی هیچ گونه ناراحت نباش ، بلکه خوشحال باش که یک فرزندت را فدای اسلام و قرآن نمودی ؛ زیرا اسلام به خون فرزندان رشد می کند. وقتی می خواهی گریه بر فرزندت کنی به یاد امام حسین و علی اصغر و عباس علمدار باش و برای آنان گریه کن بالاخره شما یک فرزند خود را که امانت خدا است به او سپردید.
در روز سوم و هفتم با شیرینی و شربت از مردم استقبال کنید .
مواردی که بعد از مرگم توجه شود :
1) تقوا ، تقوای الهی را پیشه خود قرار دهید و هم در دنیا و آخرت سعادتمند هستید .
2) در خط ولایت فقیه امام خمینی این بت شکن زمان و روحانیون آگاه مبارز باشید و رهبر عزیزمان را تنهـا نگـذارید و گوش به فرمان امام باشید. اگر گوش به فرمان امام نباشید به عذاب الهی گرفتار می شوید .
3) در خدمت به محرومین و مستضعفین جامعه کوشا باشید و زیر تابوت من را فقط افراد محروم جامعه بلند کنند .
4) در نماز جماعت و نماز جمعه که خار چشم دشمنان اسلام است شرکت کنید و مخصوصا نماز را فراموش نکنید .
5) برادران و دوستان عزیز جبهه را فراموش مکنید و تا نابودی دشمنان اسلام کوشش کنید جوانان را به جبهه ببرید .
در آخر وصیت ، از پدر و مادر و دوستان و آشنایان ، اگر از من بدی و خطائی دیدید مرا عفو کنید . خداوند همه شما را در کنف حمایت خود قرار داده تا خدمتگزار اسلام باشید .
به امید پیروزی نور بر ظلمت و حق بر باطل و بر قراری اسلام در سراسر جهان .
مرگ بر آمریکا ، شوروی ، چین ، اسرائیل .
درود بر خمینی
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار .
والسلام
حسینعلی کرامتلو 07 / 11 / 1361
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همزمان با سومین شب شهادت شهید مدافع حرم، حمیدرضا اسدالهی، بخشی از وصیت نامۀ این شهید توسط همرزم وی، محسن صیاد در مسجد امام موسی بن جعفر (ع) قرائت شد.
متن بخشی از وصیت نامۀ شهید اسدالهی به شرح زیر است:
صحبتی با امام مهدی (ع)
در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم،
ای سید و مولایم!
آقاجان!
از تو ممنوم به خاطر تمام محبتهایی که در دوران دنیا به من ارزانی داشتی و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زنده ام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام،
اما به آن امید جان میدهم که در آن روز موعود که ندا میدهند از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید،
من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بسته ام،
از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما آرزو بر جوانان عیب نیست.
در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم،
اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار گیرید.
آقاجان!
به من میگویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد میروی؟
آقاجان!
مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده ام؟
هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است.
آقاجان!
برخی نمیدانند وقتی من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من شوند و انشاءالله که آن روز را نبینند.
من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو میدانیم،
حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمیآید؛
چون فرمانده بالای سر خانواده هست و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم.
آقاجان!
تو کمک مان کن،
زندگی چقدر شیرین میشود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است.
صحبتی با نائب امام زمان (ع) و ولیّ امر مسلمین
رهبر عزیزم!
از آن روز که اندک شناختی به جایگاه شما پیدا کردم و روز به روز این شناخت بیش تر شد، مسئولیت هم نسبت به شما بیشتر شد.
این را فهمیدم که در نظام الهی رفتار در قبال شما، همان رفتار در قبال امام زمان (ع) است و این را فهمیدم که مجوز شفاعت اهل بیت (ع) نسبت به من، در رضایت شما است.
آقاجان!
اگر رضایت شما نباشد، خدا و امام زمان (ع) هم از من راضی نیستند.
میدانم که سرباز خوبی برای شما نبودم، اما سعی داشتم که هم خود و هم خانواده ام نسبت به اوامر شما مطیع باشند.
از آن روزی که شنیدم رضایت شما بر آن است که سوریه نباید سقوط کند، خواستم من هم سهمی برای اجرای این فرمان داشته باشم و حال که توفیق جهاد در این عرصه قسمتم شده است، خدا را شاکر هستم و از خدا میخواهم که در این عرصه مؤثر و مفید باشم.
رهبر عزیزم،
لبیک به فرمان شما همان تکبیر حج است،
همان لبیک به رسول الله (ص)
و همان لبیک یا حسین است
و این را امام بزرگوار به ما یاد داد،
چون ولایت فقیه همان ولایت رسول الله (ص) است.
برایم دعا کنید و از من راضی باشید.
وصیت ام به مسلمانان و مستضعفان:
برداران و خواهران!
انقلاب اسلامی یک پدیدۀ تاریخی و یک اتفاق اجتماعی نیست.
این انقلاب یک انقلاب الهی و نورانی است.
این انقلاب فقط متعلق به یک قشر خاص و ملت نیست، نه؛ انقلاب اسلامی موهبتی الهی است که خدا در این دنیا به بشریت ارزانی داشته.
انقلاب اسلامی مقدمۀ همان حیات طیبه ای است که انبیاء و رسولان و تمام ادیان توحیدی به دنبال آن بودند.
ازشهیدان سئوال کردی
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی ، ص 97 - 101
نویسنده: سید محمد مهدی حسینی وفامهر
ازشهیدان سئوال کردی از شهید رحیم صادقی فر ، شهید حاج بابا قزلسفلو ، شهید رضا خسروی ، شهید ابوالقاسم عربگلو ؟
من در باره ی این شهیدان خاطراتی خوانده ام که یکی از همرزمان آن شهیدان والا مقام که نخواسته بود نامش آشکار شود به رشته ی تحریر در آورده بود که در مقدمه ی آن می خوانیم :«این مجموعه ی مختصر، گوشهای از خاطرات یک رزمنده ی نوجوان است ... و چون رضایت نداشت نامی از او به میان آید، لذا نام وی در این مجموعه به اسم « او » درج شدهاست.»
شهید رحیم صادقی فر
او رحیم را در همان جبهه شناخت. آشناییاش با رحیم زیاد طولانی نبود. او رحیم را میدید چگونه نماز به جا میآورد.
رحیم پس از نماز دعا و مناجاتش طولانی بود. گرچه صبر میکرد تا راز و نیازهای رحیم تمام شود، ولی دیگر صبرش طاق میشد. گرچه این روزهای با هم بودن بیش از ده روز طول نکشید، ولی او هرگز موفق نشد که صبر کند و ببیند رحیم چه وقت مناجاتش به اتمام میرسد.
او فقط دانسته بود که رحیم برادر کوچکی دارد و به وی بسیار علاقمند است. پس از آن ده روز، سیوچهار روز بعد خبر شهادت رحیم را شنید و این چنین بود که دوران کوتاه یک دوستی به پایان رسید.
شهید حاج بابا قزلسفلو
او شهید حاج بابا را تنها در جبهه دید چه در آن روزهای گرم بهاری در منطقه ی گرمسیر و چه در همان فصل در منطقه ی سردسیر. گرچه حاج بابا را در آن ایام یک هفته بیش تر ندید، زیرا پس از آن شهید حاج بابا به مأموریت جنگی در منطقه ی سردسیر رفت، اما همو بود که در اولین روزهای ورود او و دوستانش هر روز عصر میآمد و خبری از آن افراد تازه ورود کرده میستاند و با سخنان جالب و شیرین اش آنان را سرگرم کرده و مجذوب خود مینمود.
او وقتی به منطقه ی سردسیر رفت، حاج بابا را نیز در آنجا دیدار نمود و ساعتها با هم همکلام شدند، اما پس از چهار روز دیگر این حاج بابا بود که در عملیات نصر 4 به سایر شهدا پیوست و این چنین بود برای بار دیگر دوران کوتاه یک دوستی به پایان رسید.
شهید رضا خسروی
رضا فعال و پرتلاش و دانش آموز دوره ی دبیرستان بود و در منطقه ی عملیاتی شهر ماووت و در عملیات نصر 4 در یک رویاروئی شدید با دشمن توسط نیروهای بعثی عراق به شهادت رسید.
رضا در ایام آموزش رزمی همدورهاش بود، او فقط یکبار در منطقه جنگی آن شهید را در حال ساختن سنگر انفرادی دیده بود، زیرا رضا نیروی گردان دیگری بود و همین باعث بود که همدیگر را کمتر دیدار نمایند.
شهید ابوالقاسم عربگلو
ابوالقاسم تنها پس از ده روز توقف در منطقه جنگی ، چند روز پس از عملیات کربلای 10 در منطقه عملیاتی شهر ماووت به شهادت رسید.
او خواهر و خواهرزاده ی ابوالقاسم را به هنگام بدرقه ی رزمندگان توسط مردم دیده بود که برای بدرقه و خداحافظی با ابوالقاسم آمده بودند.
ابوالقاسم خواهرزاده ی کوچک اش را در بغل گرفته بود و گاهی دستان کوچک او را در دستان خود گرفته و در کنار هم قدم میزدند که لحظهای دیدنی را به وجود آورده بودند. در آن روز چه کسی فکر میکرد که ابوالقاسم بعد از دو هفته به شهادت می رسد.
او با ابوالقاسم در روزهای آموزش رزمی همدوره بود. آن دو در دوران آموزش با هم در کنار هم بوده و در آن روزها نیز یک بار با هم به شهر خودشان هم سفر شده بودند.
شهید عبدالله پهلوان (هلاکو)
من خود با نویسنده ی خاطرات دیداری داشتم که خاطرات شگفت انگیزی از شهیدان می گفت. از آن جائی که گمان می رود آن شهیدان راضی نباشندکه بازگو شود، نمی توان آن ها را به قلم در آورد. او از شهیدی به نام عبدالله پهلوان سخن می گفت .
این شهید بیش از چهل سال سن داشت. او هر سال فصل زمستان را به جبهه می رفت.
نویسنده ی خاطرات، خاطره اش از آخرین بار به جبهه اعزام شدن آن شهید ارجمند بود که وقتی برای هفتمین بار عازم جبهه بود به آن شهید والا مقام می گویند به خانه برگردد و در اعزام بعدی رزمندگان که یک ماه بعد می باشد به جبهه اعزام شود که شهید عبدالله پهلوان خیلی تلاش می کند که او را برنگردانند و به جبهه برود ولی موفق نمی شود و به خانه برمی گردد.
وقتی دوستان و آشنایانش او رامی دیدند ومی گفتند تو زیاد جبهه رفته ای دیگر جبهه نرو ، ناراحت می شد و در پاسخ می گفت نباید امام (خمینی) را تنها گذاشت. او به جبهه رفت شهید شد و پس از ده سال بی خبری و مفقود الاثر بودن ، پیکر پاکش در میان انبوه جمعیت، در روز جمعه و در ماه رمضان تشیع شد.
همین شهید والا مقام بود که در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نذر کرده بود که اگر امام خمینی به سلامت از هواپیما فرود آید گاوش را قربانی کند. او وقتی فرود آمدن امام را از رادیو شنید بی معطلی گاوش را ذبح نمو د و گوشت آن را درمیان مردم تقسیم نمود.
شهید علی اکبر قره سفلو
و نیز از شهید دیگری شهید علی اکبر قره سفلو سخن به میان آورد. شهید علی اکبر جوان نیکو سیما و نیکو منظری که اهالی محل با صدای اذان او در صبح و شام ماه رمضان مأنوس بودند و تا صدای دلنشین و رسای اذان او را نمی شنیدند روزه ی خود را افطار نمی کردند.
شبی تنها چند ثانیه آن شهید گرانقدر در گفتن اذان دیر کرد و صدای اذان مساجد دیگر به گوش می رسید، که مادرم فاطمه سادات گفت:« تا اکبر اذان نگوید افطار نمی کنیم .» همگی کنار سفره منتظر ماندیم تا صدای اذان شهید علی اکبر را شنیدیم و آنگاه افطار نمودیم.
شهید علی اکبر راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در جنگ با دشمن شجاع بود. او دفاع از وطن را وظیفه و شهادت را افتخاری بزرگ می دانست و سر انجام به این افتخار نائل شد.
در راه عقیده جان خود باخــت شهید
رفت و به هر آنچه بود مقصود رسید
چون مرغ قفس که شوق آزادی داشت
پرواز نمود و زین ســـرا پرده رهیـــد
شهید حاج بابا قزلسفلو
تاریخ شهادت: 07 / 04 / 1366
نویسنده خاطرات:
گوشهای از خاطرات یک رزمنده نوجوان ... و چون رضایت نداشت نامی از او به میان آید، لذا نام وی در اصل خاطرات به اسم « او » درج شده است.
او شهید حاج بابا را تنها در جبهه دید چه در آن روزهای گرم بهاری در منطقه ی گرمسیر و چه در همان فصل در منطقه ی سردسیر. گرچه حاج بابا را در آن ایام یک هفته بیش تر ندید، زیرا پس از آن شهید حاج بابا به مأموریت جنگی در منطقه ی سردسیر رفت، اما همو بود که در اولین روزهای ورود او و دوستانش هر روز عصر میآمد و خبری از آن افراد تازه ورود کرده میستاند و با سخنان جالب و شیرین اش آنان را سرگرم کرده و مجذوب خود مینمود.
او وقتی به منطقه ی سردسیر رفت، حاج بابا را نیز در آنجا دیدار نمود و ساعتها با هم همکلام شدند، اما پس از چهار روز دیگر این حاج بابا بود که در عملیات نصر 4 به سایر شهدا پیوست و این چنین بود برای بار دیگر دوران کوتاه یک دوستی به پایان رسید.
شهید حاج بابا قزل سفلو
گلستان - شهرستان مینودشت
نام پدر : ولی
تاریخ تولد : 1346
تاریخ شهادت : 07 / 04 / 1366
محل شهادت :ماووت
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی ، ص98
نویسنده: سید محمد مهدی حسینی وفامهر