ازشهیدان سئوال کردی
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی ، ص 97 - 101
نویسنده: سید محمد مهدی حسینی وفامهر
ازشهیدان سئوال کردی از شهید رحیم صادقی فر ، شهید حاج بابا قزلسفلو ، شهید رضا خسروی ، شهید ابوالقاسم عربگلو ؟
من در باره ی این شهیدان خاطراتی خوانده ام که یکی از همرزمان آن شهیدان والا مقام که نخواسته بود نامش آشکار شود به رشته ی تحریر در آورده بود که در مقدمه ی آن می خوانیم :«این مجموعه ی مختصر، گوشهای از خاطرات یک رزمنده ی نوجوان است ... و چون رضایت نداشت نامی از او به میان آید، لذا نام وی در این مجموعه به اسم « او » درج شدهاست.»
شهید رحیم صادقی فر
او رحیم را در همان جبهه شناخت. آشناییاش با رحیم زیاد طولانی نبود. او رحیم را میدید چگونه نماز به جا میآورد.
رحیم پس از نماز دعا و مناجاتش طولانی بود. گرچه صبر میکرد تا راز و نیازهای رحیم تمام شود، ولی دیگر صبرش طاق میشد. گرچه این روزهای با هم بودن بیش از ده روز طول نکشید، ولی او هرگز موفق نشد که صبر کند و ببیند رحیم چه وقت مناجاتش به اتمام میرسد.
او فقط دانسته بود که رحیم برادر کوچکی دارد و به وی بسیار علاقمند است. پس از آن ده روز، سیوچهار روز بعد خبر شهادت رحیم را شنید و این چنین بود که دوران کوتاه یک دوستی به پایان رسید.
شهید حاج بابا قزلسفلو
او شهید حاج بابا را تنها در جبهه دید چه در آن روزهای گرم بهاری در منطقه ی گرمسیر و چه در همان فصل در منطقه ی سردسیر. گرچه حاج بابا را در آن ایام یک هفته بیش تر ندید، زیرا پس از آن شهید حاج بابا به مأموریت جنگی در منطقه ی سردسیر رفت، اما همو بود که در اولین روزهای ورود او و دوستانش هر روز عصر میآمد و خبری از آن افراد تازه ورود کرده میستاند و با سخنان جالب و شیرین اش آنان را سرگرم کرده و مجذوب خود مینمود.
او وقتی به منطقه ی سردسیر رفت، حاج بابا را نیز در آنجا دیدار نمود و ساعتها با هم همکلام شدند، اما پس از چهار روز دیگر این حاج بابا بود که در عملیات نصر 4 به سایر شهدا پیوست و این چنین بود برای بار دیگر دوران کوتاه یک دوستی به پایان رسید.
شهید رضا خسروی
رضا فعال و پرتلاش و دانش آموز دوره ی دبیرستان بود و در منطقه ی عملیاتی شهر ماووت و در عملیات نصر 4 در یک رویاروئی شدید با دشمن توسط نیروهای بعثی عراق به شهادت رسید.
رضا در ایام آموزش رزمی همدورهاش بود، او فقط یکبار در منطقه جنگی آن شهید را در حال ساختن سنگر انفرادی دیده بود، زیرا رضا نیروی گردان دیگری بود و همین باعث بود که همدیگر را کمتر دیدار نمایند.
شهید ابوالقاسم عربگلو
ابوالقاسم تنها پس از ده روز توقف در منطقه جنگی ، چند روز پس از عملیات کربلای 10 در منطقه عملیاتی شهر ماووت به شهادت رسید.
او خواهر و خواهرزاده ی ابوالقاسم را به هنگام بدرقه ی رزمندگان توسط مردم دیده بود که برای بدرقه و خداحافظی با ابوالقاسم آمده بودند.
ابوالقاسم خواهرزاده ی کوچک اش را در بغل گرفته بود و گاهی دستان کوچک او را در دستان خود گرفته و در کنار هم قدم میزدند که لحظهای دیدنی را به وجود آورده بودند. در آن روز چه کسی فکر میکرد که ابوالقاسم بعد از دو هفته به شهادت می رسد.
او با ابوالقاسم در روزهای آموزش رزمی همدوره بود. آن دو در دوران آموزش با هم در کنار هم بوده و در آن روزها نیز یک بار با هم به شهر خودشان هم سفر شده بودند.
شهید عبدالله پهلوان (هلاکو)
من خود با نویسنده ی خاطرات دیداری داشتم که خاطرات شگفت انگیزی از شهیدان می گفت. از آن جائی که گمان می رود آن شهیدان راضی نباشندکه بازگو شود، نمی توان آن ها را به قلم در آورد. او از شهیدی به نام عبدالله پهلوان سخن می گفت .
این شهید بیش از چهل سال سن داشت. او هر سال فصل زمستان را به جبهه می رفت.
نویسنده ی خاطرات، خاطره اش از آخرین بار به جبهه اعزام شدن آن شهید ارجمند بود که وقتی برای هفتمین بار عازم جبهه بود به آن شهید والا مقام می گویند به خانه برگردد و در اعزام بعدی رزمندگان که یک ماه بعد می باشد به جبهه اعزام شود که شهید عبدالله پهلوان خیلی تلاش می کند که او را برنگردانند و به جبهه برود ولی موفق نمی شود و به خانه برمی گردد.
وقتی دوستان و آشنایانش او رامی دیدند ومی گفتند تو زیاد جبهه رفته ای دیگر جبهه نرو ، ناراحت می شد و در پاسخ می گفت نباید امام (خمینی) را تنها گذاشت. او به جبهه رفت شهید شد و پس از ده سال بی خبری و مفقود الاثر بودن ، پیکر پاکش در میان انبوه جمعیت، در روز جمعه و در ماه رمضان تشیع شد.
همین شهید والا مقام بود که در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نذر کرده بود که اگر امام خمینی به سلامت از هواپیما فرود آید گاوش را قربانی کند. او وقتی فرود آمدن امام را از رادیو شنید بی معطلی گاوش را ذبح نمو د و گوشت آن را درمیان مردم تقسیم نمود.
شهید علی اکبر قره سفلو
و نیز از شهید دیگری شهید علی اکبر قره سفلو سخن به میان آورد. شهید علی اکبر جوان نیکو سیما و نیکو منظری که اهالی محل با صدای اذان او در صبح و شام ماه رمضان مأنوس بودند و تا صدای دلنشین و رسای اذان او را نمی شنیدند روزه ی خود را افطار نمی کردند.
شبی تنها چند ثانیه آن شهید گرانقدر در گفتن اذان دیر کرد و صدای اذان مساجد دیگر به گوش می رسید، که مادرم فاطمه سادات گفت:« تا اکبر اذان نگوید افطار نمی کنیم .» همگی کنار سفره منتظر ماندیم تا صدای اذان شهید علی اکبر را شنیدیم و آنگاه افطار نمودیم.
شهید علی اکبر راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در جنگ با دشمن شجاع بود. او دفاع از وطن را وظیفه و شهادت را افتخاری بزرگ می دانست و سر انجام به این افتخار نائل شد.
در راه عقیده جان خود باخــت شهید
رفت و به هر آنچه بود مقصود رسید
چون مرغ قفس که شوق آزادی داشت
پرواز نمود و زین ســـرا پرده رهیـــد